جدول جو
جدول جو

معنی چشته خور - جستجوی لغت در جدول جو

چشته خور
ویژگی حیوانی که چشته می خورد، کنایه از ویژگی کسی که یک بار از چیزی برخوردار شده و باز هم انتظار تکرار آن را دارد
تصویری از چشته خور
تصویر چشته خور
فرهنگ فارسی عمید
چشته خور
(فَ)
طعمه خور. (آنندراج). چاشنی خور. چشته خوار. مسته خور، آنکه مرغوب بی تلاش روزی او شود. (آنندراج) ، کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و همیشه در آرزوی آن باشد، و چاشت خور نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تداول عامه، کسی را گویند که چون از شخصی محبت یا منفعتی بدو رسد یا در خانه کسی غذای مطبوعی خورد، پیوسته انتظار تجدید و تکرار آنرا داشته باشد. معتاد به استفاده از دیگری:
دلم که چشته خور التفات دمبدم تست
روا مدار که آخر بداغ چشته بسوزد.
ملا تشبیهی (از آنندراج).
- امثال:
چشته خور از میراث خور بدتر است. رجوع به چشته خوار شود
لغت نامه دهخدا
چشته خور
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
چشته خور
کسی که مزه چیزی را چشیده باشد و همیشه آرزومند آن باشد، رشوه خوار
تصویری از چشته خور
تصویر چشته خور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه نور
تصویر چشمه نور
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه هور
تصویر چشمه هور
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه خضر
تصویر چشمه خضر
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عین الحیات، چشمۀ الیاس، چشمۀ نوش، جان فزا، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، آب حیوان، آب خضر، ماالحیاة، آب بقا، چشمۀ زندگی، جان افزا، نوشاب، آب حیات، چشمۀ حیات برای مثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشته خور
تصویر چاشته خور
چاشت خوار، آنکه چاشت بخورد، چاشت خورنده، آنکه طعام چاشت بخورد، آنکه یک بار غذای لذیذی به رایگان خورده و باز هم به طمع آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کاردار)
کسی که اطعمه مرغوب بی تلاش روزی او شود، چرا که ’چسته’ چیزی خوردنی است. (غیاث) (آنندراج). چشته خوار. چشته خور. رجوع به چشته و چشته خور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خوا / خا)
شخصی که از کسی منتفع شده و به همین توقع همیشه پیرامون او می گردد. (ناظم الاطباء). چشته خور. آنکه چون یک یا دو بار از کسی محبت یا منفعتی بیند، پیوسته چشمداشت تکرار و توقعمهربانیها و سودرسانی های بسیار دارد. و رجوع به چشته خور شود، دل آزرده و دل آزار و رنجور. (ناظم الاطباء) ، آویزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 146 هزارگزی شمال باختر لار در دماغۀ کوه فلات دنک واقع شده و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است جزء دهستان فمرود بخش حومه شهرستان قم که در 60 هزارگزی شمال قم و 8 هزارگزی خاوری راه شوسۀ قم به تهران واقع است و 50 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ لب شور. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، شترداری و هیزم کشی و راهش مالرو است. اهالی این آبادی از طایفۀشاهسون می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از خورشید و نور آن. چشمۀ نور:
نور گیتی فروز و چشمۀ هور
زشت باشد به چشم موشک کور.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب:
چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست
که فدای سر خاک تو پدر باد پدر.
خاقانی.
رجوع به چشمۀ نوربخش شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چاشت خور. کسی که یک یا دوبار مزه چیزی را چشیده و همیشه چشیدن آن طعم را انتظار و آرزو دارد. آنکه از کسی بهره مند شده و همواره پیرامون آن شخص گردد و توقع بهره مند شدن از او را دارد. و رجوع به چاشت خور و چاشنی خور و چشته خور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ خوَرْ / خُر)
آفتاب. (ناظم الاطباء). قرص خورشید. خورشید:
بفسرد چون نمک ز چشمۀ خور
چشمۀ خور ز آذر تیغش.
خاقانی.
نور گیتی فروز چشمۀ خور
زشت باشد بچشم موشک کور.
سعدی.
بگفت آنچه دانست و شایسته گفت
بگل چشمۀ خور نشاید نهفت.
سعدی.
رجوع به چشمۀخورشید شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شُ)
خورندۀ چاشت، چاشته خور. کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده باشد و سپس همیشه در آرزوی آن بود. (ناظم الاطبا). و رجوع به چاشته خور و چاشتی خور و چشته خور شود
لغت نامه دهخدا
طعمه خوار. چشته خور. چاشنی خوار. مسته خوار، کسی که چون یکبار مزۀ چیزی را چشد همواره آرزوی آنراکند. در تداول عامه، کسی را گویند که چون یکبار از جانب شخصی بوی کمکی شود یا در خانه آن شخص از وی پذیرائی بعمل آید، همواره توقع تکرار آنرا کند و منتظرتجدید آن کمک یا آن پذیرائی باشد. رجوع به چشته خور شود، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود. درنده یا پرنده ای که بوسیلۀ چشته خوردن رام و اهلی شود:
منع دلم ز دیدن آن خال گو مکن
هرچند مرغ خیره شود چشته خوار به.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ / مِ)
دهی از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است. (آنندراج). دل و قلب. (ناظم الاطباء). کنایه از دل است، چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است، جوی خون. کنایه است از باران:
وز میغ سیه چشمۀ خون ریزانست
تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
چاشت خوردن. طعمه خوردن. طعام اندک خوردن. رجوع به چشته شود، طعمه خوردن حیوان درنده، چون خواهند که درنده ای مانند شیر و ببر و امثال آنها را شکار کنند جایی طعمه میگذارند، او میاید و میخورد و بار دیگر که برای خوردن آن طعمه میاید شکار میشود. (فرهنگ نظام). چاشنی خوردن. مسته خوردن. مزه چشیدن. رجوع به چشته شود، از چیزی لذت بردن و باز درپی آن یا مانند آن برآمدن. (فرهنگ نظام). انتظار معاش بی تلاش و رزق بی زحمت داشتن. رجوع به چشته شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ خِ)
کنایه از آب حیات. (برهان). چشمۀ آب حیات. (غیاث). مرادف چشمۀ نوش و چشمۀ حیوان. (آنندراج). آب حیات. (ناظم الاطباء). مرادف چشمۀ حیوان و چشمه ای است که هرکس از آب آن بخورد زندۀ جاوید میشود، و خضر پیغمبر از آن آب خورده است. (از فرهنگ نظام). چشمۀ آب زندگی که گفته اند خضر پیغمبر از آب آن چشمه خورده و زندۀ جاویدمانده است و بدین مناسبت آن را چشمۀ خضر نامند. چشمۀ حیوان. چشمۀ آب حیات. چشمۀ زندگی:
آن پیر ماکه صبح لقائیست خضرنام
هر صبح بوی چشمۀ خضر آیدش ز کام.
خاقانی.
زهرۀ میغ از دل دریا گشاد
چشمۀ خضر از لب خضرا گشاد.
نظامی.
رجوع به چشمۀ حیات وچشمۀ حیوان شود، دهان معشوق باشد. (برهان). کنایه از دهان محبوب. (آنندراج). دهان معشوق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گدا و گدائی کننده. پخته خوار. (برهان) ، داماد
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ گِ رِ تَ / تِ)
رشوه گیر. آنکه رشوه و پاره می گیرد. (ناظم الاطباء). رشوه خوار. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشوه گیر و رشوه خوار و رشوه خواره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشته خواری
تصویر چشته خواری
عمل و حالت چشته خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوه خور
تصویر رشوه خور
پاره گیر پاره خوار رشوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته خور
تصویر پخته خور
پخته خوار
فرهنگ لغت هوشیار
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چون یکبار از جانب شخصی بوی کمکی شود یا در خانه، آن شخص از وی پذیرائی بعمل آید همواره توقع تکرار آنرا کند و منتظر تجدید آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
چاشت خوردن طعام اندک خوردن، طعمه خوردن جانوران درنده، ازچیزی لذت بردن و باز درپی آن بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشته خوری
تصویر چشته خوری
عمل و حالت چشته خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه خضر
تصویر چشمه خضر
((~ خِ))
آب حیات، آب زندگانی
فرهنگ فارسی معین
عادت کننده، طمع ورز
فرهنگ گویش مازندرانی
سمت پشت، از راه پشت سر، پشت بدن
فرهنگ گویش مازندرانی